English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (4520 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
date U مدت معین کردن
dates U مدت معین کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
specifies U معین کردن معلوم کردن
specifies U معین کردن تصریح کردن
specifies U معین کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
specify U معین کردن تصریح کردن
specify U معین کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
specifying U معین کردن تصریح کردن
specifying U معین کردن
delimit U معین کردن مرزیابی کردن
delimited U معین کردن مرزیابی کردن
delimiting U معین کردن مرزیابی کردن
delimits U معین کردن مرزیابی کردن
time U وقت معین کردن
timed U وقت معین کردن
times U وقت معین کردن
so U علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
set U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
reversion U هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
locate U جای چیزی را معین کردن
located U جای چیزی را معین کردن
locates U جای چیزی را معین کردن
locating U جای چیزی را معین کردن
limit U معین کردن
settle U معین کردن
settles U معین کردن
delineate U ترسیم نمودن معین کردن
delineated U ترسیم نمودن معین کردن
delineates U ترسیم نمودن معین کردن
delineating U ترسیم نمودن معین کردن
ascertain U ثابت کردن معین کردن
ascertained U ثابت کردن معین کردن
ascertaining U ثابت کردن معین کردن
ascertains U ثابت کردن معین کردن
parse U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parses U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
define U معین کردن
define U معین کردن معنی کردن
defined U معین کردن
defined U معین کردن معنی کردن
defines U معین کردن
defines U معین کردن معنی کردن
defining U معین کردن
defining U معین کردن معنی کردن
allocate U معین کردن
allocates U معین کردن
allocating U معین کردن
designate U معین کردن
designates U معین کردن
designating U معین کردن
allot U معین کردن سهم دادن
allots U معین کردن سهم دادن
allotted U معین کردن سهم دادن
allotting U معین کردن سهم دادن
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cage U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cages U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
officer U افسر معین کردن فرماندهی کردن
officers U افسر معین کردن فرماندهی کردن
sanction U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions U ضمانت اجرایی معین کردن
inset U : معین کردن
insets U : معین کردن
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
area blocking U سد راه کردن رقیب در منطقه معین
authorization to copy U اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
denominate U معین کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
figure out U معین کردن
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
periphrastic conjugation U صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
pre appoint U از پیش معین کردن
pre appoint U قبلا معین کردن
ratioing U کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
set up U اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
tabulation U 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
tick mark U علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
time charter U اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
titrate U عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
to locate the enemy U جای دشمنی را معین کردن
to map out U جز بجز معین کردن
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to settle an a U برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
To lay down certain conditions . U شرایطی معین کردن
draw the line <idiom> U معین کردن
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
to impose a curfew U خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
Other Matches
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
allying U معین
definite U معین
given U معین
settled U معین
regular U معین
subsidiaries U معین
regulars U معین
specifics U معین
specific U معین
ledgers U معین
ancillary U معین
accessorial U معین
punctual U معین
adjutant U معین
rubicon U حد معین
specified U معین
auxiliaries U معین
certain U معین
accessory U معین
indeterminate U نا معین
precise U معین
ally U معین
fixed U معین
auxiliary U معین
determinate U معین
adjutants U معین
limiting U معین
adjutor U معین
subsidiary U معین
ledger U معین
destined U مقصد معین
aoristic U غیر معین
anyone U هرشخص معین
at a stated time U در وقت معین
definitive U معین کننده
regular U معین مقرر
systematically U با روش معین
do U فعل معین
linking verb U فعل معین
periodically U در فواصل معین
spanned U مدت معین
spanned U فاصله معین
spanning U مدت معین
spanning U فاصله معین
span U مدت معین
spans U مدت معین
on a given day U در روزی معین
rose bay U گل معین التجاری
spans U فاصله معین
regulars U معین مقرر
positive U یقین معین
span U فاصله معین
shall U فعل معین
auxiliaries U امدادی معین
dosed U اندازه معین
part performance U عقد معین
doses U اندازه معین
adverb modifying a verb U معین فعل
dosing U اندازه معین
specifics U مخصوص معین
assignable U معین مشخص
specific U مخصوص معین
determinate error U خطای معین
general ledger U معین عام
determinately U بطور معین
statically determined U از نظراستاتیکی معین
ledger card U کارت معین
spaces U مدت معین
dose U اندازه معین
adverb U معین فعل
rhomboidal U شبه معین
specified time U وقت معین
thetical U مقرر معین
allotted time U وقت معین
thetic U مقرر معین
auxiliary U امدادی معین
space U مدت معین
the fullness of time U وقت معین
adverbs U معین فعل
aorist U ماضی غیر معین
magnetic ledger card U کارت معین مغناطیسی
speciosity U کیفیت معین ومشخص
semidefinite matrix U ماتریس نیمه معین
shapeless U فاقد شکل معین
ratio U نسبت معین وثابت
current income U درامدیک دوره معین
at home U پذیرایی در ساعت معین
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
statically determined U از نظر ایستایی معین
patches U مدت زمان معین
law of difinte proportions U قانون نسبتهای معین
nonsignificant U غیر معین نامعلوم
to plant out U درفاصلههای معین کاشتن
statically indeterminate U از نظر ایستایی نا معین
overtime U بیش از وقت معین
rhomboid muscle U ماهیچه چهارگوش معین
patch U مدت زمان معین
modal auxiliary U فعل معین شرطی
identifier U معین کننده هویت
plant out U در فواصل معین کاشتن
predeterminate U از پیش معین شده
fixed cost U هزینه ثابت و معین
ratios U نسبت معین وثابت
systematically U ازروی یک اسلوب معین
subsidiarily U بطور معین یا متمم
open contract U قرارداد غیر معین
uncaused U بدون علت معین
circumstanced U دارای یک حالت معین
bullion U شمش فلزات با عیار معین
morphous U دارای شکل معین ومعلوم
sin die U بدون تعیین روز معین
density U تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
nominal filter U صافی به اندازه عبور معین
At regular intervals . U درفا صله های معین
to keep an appointment U سروقت معین درجایی حاضرشدن
conation U کوشش بدون هدف معین
come in U پرتاب توپ به طرز معین
decompression diving U غواصی در عمق یا زمان معین
forced distribution rating U درجه بندی با توزیع معین
bias U ولتاژ معین قرار دادن
biases U ولتاژ معین قرار دادن
specific performance U نحوه اجرای معین در قرارداد
valued policy U بیمه نامه با ارزش معین
standards U نمونه قبول شده معین
fixed time call U مکالمه در زمان معین و ثابت
standard U نمونه قبول شده معین
formulation U تحت قواره معین دراوردن
named airport of departure U فرودگاه معین برای حرکت
figurate U دارای شکل معین منقوش
to come up to the stand U بمیزان یا پایه معین رسیدن
propertied U متمکن دارای خواص معین
decay U کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
platoon U بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
ranged U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
platoons U بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
decayed U کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
fixed supply U ذخیره معین کالای فاسد شدنی
ranges U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
decaying U کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
decays U کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
gauge pressure U فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
gaited U اسب دارای حرکت پاهای معین
shift U جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
aoristic U وابسته به زمان ماضی غیر معین
shifts U جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
entry U شرطبندی روی اسب معین ورود به اب
type bar U تمام کاراکترها در یک مجموعه کاراکتر معین
shifted U جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
image sharpness U خطوط مورب تحت زاویه معین
height delay U زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
called shot U ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
division U دسته گروه اسبهای مسابقه معین
range U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
divisions U دسته گروه اسبهای مسابقه معین
determinate problem U مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
tc U اجاره دربست برای مدت معین
cards U امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
curfews U مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
indeterminate vowel U حرف مصوتی که صدای معین یا اشکاری ندارد
card U امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
curfew U مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
failures U تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
spot shot U ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
target archery U مسابقه تیراندازی از فاصله معین با تیر و کمان
should U زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
census of production U امار تخمینی تولیدات در یک کشور در مدت معین
ambient water U ابی که در عمق معین دراطراف غواص است
blind hole U سوراخ چمن که از فاصله معین دیده نمیشود
peg in the ring U بازی فرفره چرخابی در توی دایره معین
occasional licence U پروانه فروش نوشابه درمواقع و جاهای معین
dole U سرنوشت تقسیم پول یا غذا در فواصل معین
failure U تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
applied U برای هدف معین بکار رفته کاربسته
work load U مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
decompression stop U مکث غواص کوتاه در عمقهای معین در صعود
context sensitive help key U کلید فهور مطالب کمکی درمورد مسئله معین
trippet U زبانه یا برجستگی چرخ که درفواصل معین بچرخ دیگرمیخورد
block U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
limiting speed U بیشترین سرعت نسبی فاهری هواپیمایی با شکل معین
balance of trade U تفاوت رقم واردات و صادرات کشور در زمان معین
blocked U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
decay curves U منحنی نمایش کاهش تشعشعات اتمی در زمان معین
convertibles U پولی که با نرخ معین قابل تبدیل به طلا باشد
convertible U پولی که با نرخ معین قابل تبدیل به طلا باشد
durometer U اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
bill time draft U برات و سفته قابل پرداخت درتاریخ معین در اینده
dimension stone U سنگ ساختمانی که به ابعاد معین بریده شده است
deferred dividened U سود اعلام شده و قابل پرداخت در تاریخ معین
blanketed U لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
airspace U حجم اتمسفر محدود بین سطح ارتفاع معین و زمین
survivor curves U منحنی باززیستی اقلام پس ازاتمام عمر قانونی یا مدت معین
limiting velocity U بیشترین سرعت هواپیما تحت زاویه معین نسبت به افق
overhead U مقدار پردازش مورد نیازبرای اتمام یک کار معین بالاسری
blankets U لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
blanket U لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
lyuch law U مجازاتی که مردم بدون دادرسی و پیش خود معین می کنند
individual demand schedule U صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com